یاغ=(تر):۱- روغن.2-فعل ببار.(ساجدی)
یازلیق=(تر):بهاره،گندم وجو بهاره(ساجدی) 

یاغلبی= یاغلوؤو(تر):یاغ+پسوند ترکی او.1-ظرف،حلبی 2- لباس چربی گرفته، در فارسی به صورت یغلا، یغلاوی به معنی ظرف آمده‌است.(ساجدی)
یام =( مغو) منزل، محل تعویض چاپار. چاپارخانه.یامچی نیز ازاین ریشه می باشد، به معنی چاپاری.(ساجدی)

یام . (مغولی ، اِ) به مغولی اسپ چاپار را گویند. (از فرهنگ وصاف ). اسبی را گویند که در هر منزلی بگذارند تا قاصدی که به سرعت رود بر آن سوار شود تا منزل دیگر. (برهان ). اسبی که در راههای دور در هر منزلی گذارند تا رونده سوار شود و خبر به منزل برساند و به ترکی آن منزل را چاپارخانه خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). اسب پست . (ناظم الاطباء): آنچ ناقص باشد و از یامها کم گشته باز از رعیت عوض گیرند. (جهانگشای جوینی ). و ترتیب یام و اولاغ و علوفات ضجرت نکنند. (جهانگشای جوینی ). استخراج لشکر و یام و اخراجات و علوفات خارج از مال . (جهانگشای جوینی ). آنچ از این وجه حاصل شود در وجه اخراجات حشر و یام و خرج ایلچیان صرف کند. (جهانگشای جوینی ). و سال به سال عرض یامها نکنند. (جهانگشای جوینی ).این زمان پسرش یکه فنچان بجای او نشسته است و دیوان یامها بسیار میداند. (جامع التواریخ رشیدی ص 531).
من که چون عیسی نیارم بی خری رفتن به راه
هر زمانم دیگری گیرد چو اسب یام الاغ .
ابن یمین .

ز پشمینه شلوار میخواست یام
رساندن به کمخا پیام و سلام .

نظام قاری .. || چاپارخاخه...   (دهخدا)
یان کش=(تر،فا):مفعول.
یای=(تر): تابستان.
یایلیق=(تر):1-صیفی جات2- روسری،
باشدان آت یایلیقی افشان إله سوسن سونبول (کلیات شهریار)(ساجدی)
یاوان=(تر):نان خالی.(ساجدی)
یاوا=(تر): سست،ضعیف،(ساجدی)
یغلیق=(تر):تیر

یغلق . [ ی َ ل ِ ] (ترکی ، اِ) یغلغ. تیر پیکان دار: به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یغلق و یاسج همی بارید چون باران .

مجیر بیلقانی .

بر یغلقت ز بچه ٔ سیمرغ شش پر است
گرچه ملوک جز تو در این عرصه دیگرند.

مجیر بیلقانی .

در زهره ٔ روس رانده زهراب
کانداخته یغلق پران را.

خاقانی .

گوییا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود که از او باران یغلق و یاسج می بارید. (راحةالصدور راوندی ).
کمان گشته ز سهم یغلقت چرخ
دوان گرد جهان افغان گرفته .

؟ (از راحةالصدور راوندی ).

در نظرگاه راست اندازی
یغلقش را به موی شد بازی .

نظامی .

هنوزش پَرّ یغلق در عقاب است
هنوزش برگ نیلوفر در آب است .

نظامی .

دوان آمدش گله بانی به پیش
شهنشه برآورد یغلق ز کیش .

سعدی (بوستان ).دهخدا

یؤرت=(تر):وطن،مسکن،محل اتراق عشایر(ساجدی)
یابو= 1-حیوان مقطوع النسل که پدرش اسب ومادرش شتر باشد.2- استعاره از آدم نادان بدقواره دراز.(ساجدی)

نه یوک قالیب نه یابی ، سویوبلا کروانیمی

ائلدن منی قئوجالیق ، آزقین سالیب ، سالاجاق.(شهریار)

یابو. (اِ) نوعی از اسب بارکش که کوچک میباشد. (آنندراج ). اسب کوچک واسب باری . (ناظم الاطباء). اسب از نژاد پست . اسب پالانی . اسب کم بها. اسب لکنتی و زوار دررفته :
هست با بنده مرده یابوئی
عنکبوتی تنیده بر موئی .

حکیم کاظماتونی (از آنندراج ).

هر چهار نفر سرداران بختیاری را به یابوها نشانیده از زیر شکم اسب پایهای آنها را زنجیر و پیش انداخته بسمت دهنه ٔ در بند ایلغارکنان رفتند. (مجمل التواریخ گلستانه ).
- امثال :
کار کردن خر، خوردن یابو . (امثال و حکم ج 3 ص 1179).
مثل یابو است ؛ بی ادب و کودن است .
یابو برداشتن کسی را؛ خود را قوی تر از آنچه هست پنداشتن . (امثال و حکم ج 4 ص 2023).
یابو گفتن به اسب شاه ؛ توهینی اندک به کسی کردن .
یابوی اخته و مرد کوسه سالشان پیدا نباشد . (امثال و حکم ج 4 ص 2024).
یابوی پیش آهنگ آخرش توبره کش می شود . (امثال و حکم ج 4 ص 2044).
یانچی=(تر):طفیلی.
یاماخ=(تر):وصله.
یاتاق=(تر):1-محل استراحت گوسفندان در ظهر تابستان.2-درقدیم کسی که بیمار می شد ویک ماهی در بستر می افتاد یاتاق وناچاق خوابیدن می گفتند..(ساجدی)

یتاق . [ ی َ / ی ُ ] (ترکی ، اِ)پاس و پاس داشتن و محافظت کردن . (برهان ) (سروری ). پاسبانی یعنی چوکی . (غیاث اللغات ). پاسبانی و پاس داشتن یعنی چوکی . (آنندراج ). پاس و حفظ. (ناظم الاطباء) : اینک خان چون این جواب شنید مستعد کار شد وتیرهای یتاق به اقطار ممالک و مسالک و منازل احیای ترک و قبایل حشم خوش [ ظ: خویش ] بفرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). معلوم کرده بودند که چند مرد به یتاق رفتندی و جایگاهی گروهی پایدار بودی . (سیر الملوک ).
حریم حشمت و جاهش ز حفظ مستغنی است
که حاجتی نبود بام چرخ را به یتاق .

رفیعالدین لنبانی .


خردم یزک فرستد به وثاق خیلتاشی
ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی .

نظامی .


سرعت برق این براق تراست
برنشین که امشب این یتاق تراست .

نظامی .


چون که تیر یتاقت آوردم
به جنیبت براقت آوردم .

نظامی .


مریخ ملازم یتاقت
موکب رو کمترین غلامت .

نظامی .


چو مهدی گرچه شد مغرب وثاقش
گذشت از سرحدمشرق یتاقش .

نظامی .


تو مست شراب ناز و ما را
بیداری کشت در یتاقت .

سعدی (از آنندراج ).


- یتاقدار ؛ پاسبان و چوکیدار. (آنندراج ). پاسبان و نگاهبان و محافظ و نگاهدارنده . (ناظم الاطباء) :
پاس شب را ز خیلخانه ٔ خاص
تویی امشب یتاقدار خلاص .

نظامی .


- یتاقداری ؛ حفظ و پاسبانی :
او خفته چو شاه در عماری
ویشان همه در یتاقداری .

نظامی .


- یتاقداری کردن ؛ حفظ و پاسبانی کردن :
چند سالم یتاقداری کرد
راست بازی و راستکاری کرد.

نظامی .


- یتاق داشتن ؛ پاسبانی کردن . کشیک کشیدن :
دو سمن سینه بلکه سیمین ساق
بر در باغ داشتند یتاق .

نظامی .


- یتاق کردن ؛ پاس داشتن و محافظت کردن . (ناظم الاطباء).دهخدا

یاتاغان=(روس):قطعه ای در موتور ماشین.
یاتیر=(تر):قدیم برای کاری در کوه وبیابان می رفتند وماهی شبانه هم می ماندند به ٱن یاتیرا رفتن می گفتند.(ساجدی)
ینگه=(تر):زنی که همرا عروس می رود.(ساجدی)

یامان=(تر):1-دشنام،2-بتر،قوی.(ساجدی)
یانقی=(تر):یانقین:تشنه.(ساجدی)

یال=(تر):1-بالای صخره2-مجازا زور، قدرت، .مثال:یالی بؤل اؤلوب اؤزونی ایتیریب. یعنی چون قدرتش زیاد شد مغرور شده.3-در فارسی موی گردن اسب.(ساجدی)
یال

یال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث اللغات ). گردن و عنق . (ناظم الاطباء). || بیخ گردن را گفته اند. (برهان ). بن گردن . (سروری ). بیخ گردن . (ناظم الاطباء). محل اتصال گردن به تن یا به کتف و شانه و دوش ازدو سوی .......

ناقه ای کو پای بر یالش نهد
بوسه گه هم پای و هم یالش کنم .

خاقانی

........- || سرکشیدن . سرافرازی کردن :
یکی از ریاضی برافراخت یال
یکی هندسی برگشاد از خیال .

نظامی .

- یال برکشیدن ؛ بالیدن . بزرگ شدن . قد کشیدن : چند نکت دیگر بود که آن به روزگار کودکی چون یال برکشید و پدر وی را ولیعهد کرد واقع شده بود. (تاریخ بیهقی ). بر ایشان واجب و فریضه گردد که چون یال برکشند خدمتهای پسندیده نمایند. (تاریخ بیهقی ).
- || سرافرازی کردن :
ملک معمور و گنج مالامال
برکشد تنت را به گردون یال .

اوحدی
.ؤ...- یال بستن ؛ کردن کاری بطورگستاخی و غرور و خودبینی . (ناظم الاطباء). کنایه از برخود چیدن و تعریف نمودن . (آنندراج ) :
همه اسبان بر او از شیهه خندند
چو بیند پیش خر هم یال بندند.
میریحیی شیرازی (از آنندراج ).

آنکه می بندد به ما افتادگان یال از غرور
نی ز یک جا بشکند پشتش که صدجا بشکند.

سالک یزدی (از آنندراج ).
.ؤ....|| زور و قوت و قدرت . (ناظم الاطباء). شعوری بنقل از مجمع الفرس یال را به معنی زور کردن آورده است . (لسان العجم ج 1 ورق 445). || گنبد آسمان . || تاج مرغان . || طراز و ریشه . (ناظم الاطباء). || مستی حیوانات را نیز یال گویند، چه هر حیوانی که مست شود گویند «به یال آمده است ». (برهان ) (آنندراج ). مستی حیوانات و گشنی آنها. (ناظم الاطباء). || (ص ) تناور و جسیم و کلان و زوردار و توانا. (ناظم الاطباء). || مست . (جهانگیری از معیار جمالی ) (آنندراج ) (سروری ) (ناظم الاطباء). || زیانکار. || آنکه در هر چیزی تدبیر میکند. (ناظم الاطباء).دهخدا

یزنه=(تر):داماد، در شهرستان هشترودونیز در باکو نیز یزنه گویند.(ساجدی)

یزنه =(تر): داماد.
یزنه . [ ی َ ن َ / ن ِ ] (ترکی ، اِ) شوهر خواهر. (ناظم الاطباء)(از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). آیزنه . ظأم . ظأب . شوی خواهر. (یادداشت مؤلف ). در تداول امروز آذربایجان به کسر یاء تلفظ شود.شود.دهخدا
یخدان/یاغدان=صندوق.(ساجدی)
یوزباشی=(تر):درجه نظامی در ارتش قزلباش صفویان تادوره قاجار.فرمانده صدنفر.
درجات نظامی در ارتش قزلباش صفویان
قزلباشان در شاخه‌های نظامی، تقسیم می‌شدند و بر اساس نفرات هر دسته و رسته، درجات مختلفی داشتند. این درجات به ترتیب زیر بود که تا دوره قاجاریه نیز در ارتش ایران، پابرجا بود: 
1-خان،
2-سلطان،
3-ایکی‌مین‌باشی
4-،مین‌باشی،
5-بش‌یوزباشی
6-،یوزباشی
7-،اَلّی‌باشی 
8-،اون‌باش
(ساجدی)

یمیشان=(تر):زالزالک.(ساجدی)

یملیح یا یلمیح=(تر):شینگ.گیاه خوردنی.(ساجدی)
یزنه(تر):در بعضی جاها مستعمل است یعنی داماد.(ساجدی)

یاراق داراق=(تر):1-ابزاز آلات جنگی2-یراق:اسلحه.داراق:نوار وقطار فشنگ.3-زیور وزینت جامه،طراز(ساجدی)

مترادف یراق: چفت، قفل، اسباب، اسلحه، سازوبرگ، فراویز
برابر پارسی: نوار، ساز و برگ، ا

یراق. [ ی َ ] (ترکی ، اِ) سلاح. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). اسلحه ٔ سپاه مثل شمشیر و سپر و تیر و کمان و غیره. (غیاث ) (آنندراج ) :
در مجلس عام در صف قورچیان یراق... ایستاده می شد. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 26). جای او [ دواتدار ] که می ایستد آن است که در صف قورچیان یراق ، درپهلوی قورچی صدق ایستاده می شد. (تذکرةالملوک ص 27)... و طوامیر و تصدیقات و نسخه جات ملازمت یوزباشیان و یساولان قور و قورچیان یراق و قورچیان جدیدی نزد وزراءمذکوره ضبط، و ارقام ملازمت و اضافه تیول و مواجب آن جماعت را قلمی و عنوان می نوشته اند. (تذکرةالملوک ص 37).
یراق غلافش از آن رو طلاست
که الماس را خانه ٔ زر سزاست.

؟ (از آنندراج ).

- حاضریراق ؛ سلاح پوشیده و مسلح و آماده و آراسته. (ناظم الاطباء).
یراق چین کردن ؛ تمام خلعسلاح کردن. خلع اسلحه کردن از یک تن سپاهی یا گروه سپاهیان. تمام سلاح کسی را ستدن. همه ٔ اسلحه ٔ کسی یا کسانی را گرفتن. (یادداشت مؤلف ).
یراق شدن ؛ مجهز شدن. مسلح شدن. آماده شدن. بسیج شدن : آوازه ٔ وصول لشکر شهزاده غازان متواتر است اگر اجازت یابیم اسبان را برنشینیم تایراق شوند. بر کوب دستوری یافتند و با پانصد سوار اسبان بنجاق آسوده برنشستند و از اول شب بگریختند و به شهزاده پیوستند. (تاریخ غازانی ص 89).
|| برگ اسب از زین و رکاب و دهنه و غیره. ساخت مرکب. ستام. اوستام. سوغانی کردن اسب. یهر. ساز اسب. (یادداشت مؤلف ): رخت ؛ یراق اسب. (لغت محلی شوشتر) (از ناظم الاطباء). حس ؛مدت یراق شدن اسب چهل شب. (منتهی الارب ) :
مرصع یراقش به شمشیر و در
میان خالی اما کفل کیسه پر.
|| گاهی به معنی مطلق سامان و اسباب و مصالح هر چیز آید. (غیاث ) (آنندراج ).سامان و مصالح هر چیز. (از لغت فرس اسدی ). ساز و سامان و پوشاک و آلت و ابزار و زیور. (ناظم الاطباء) : از آنچه تحویل اصناف نمایند که یراق سرانجام کنند و از آنچه به مواجب هرکس دهند که از جمله ده نیم و چهار حصه رسد صاحبجمع است. (تذکرة الملوک ص 56). || زینت های بافته ٔ زرین یا سیمین که بر کنار جامه دوزند. رشته هایی به پهنای یک الی سه انگشت از تارهای زر یا سیم یا دیگر فلز بافته که بر کنار جامه دوختندی زینت را. (یادداشت مؤلف ). طراز. یراغ. و رجوع به یراغ شود.(دهخدا)
یغما=(تر):ازریشه ییغماق یعنی جمع کردن که در جنگ کاربرد داشت به معنی تاراج.(ساجدی)

یغما. [ ی َ ] (اِ) تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). تاراج را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ). تالان . تاراج . چپو. غارت . چپاول . نهبة. (منتهی الارب ). نهیب . (منتهی الارب ). اغاره . (یادداشت مؤلف ) :
چون ز آب خضر جام سکندر کشد به بزم
گنج سکندر از پی یغما برافکند.

خاقانی .

مباداور بود غارت از اسلام
همه شیراز یغمای تو باشد.

سعدی .

بدو گفت کای سنبلت پیچ پیچ
زیغما چه آورده ای گفت هیچ .

سعدی (بوستان ).

نگارنده را خود همین نقش بود
که شوریده را دل به یغما ربود.

سعدی (بوستان ).......دهخدا

یاشماق=(تر):باگوشه روسری جلو دهان رابستن توسط زنان.(ساجدی)