سید جواد ساجدی, [۲۰۲۰/۸/۱۷ ۹:۴۱ بعدازظهر]
#######

قاتیق=قاتق . [ ت ِ ] (ترکی اِ) ماست . دوغ . در تداول عامیانه نانخورش . اُدم . اِدام . || صبغ. سباغ . (ناظم الاطباء).
- امثال :
گفتم قاتق نانم شود قاتل جانم شد .
هم حلوای مرده هاست هم قاتق زنده ها .
|| ترشی که بر آشها کنند. (آنندراج ). و آن ترکی است وآن را به فارسی کتخ گویند. (غیاث ). چاشنی . || روزی . روزی حلال : قاتق نان خود بهم رسانید، یعنی چیزی از کسب حلال بهم رسانید و از پریشانی درآمد. (آنندراج ).

قار=قار. (ترکی ، اِ) برف . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) :
چشم این دائم سپید از اشک حسرت همچو قار
روی آن دائم سیاه از آه محنت همچو قیر.
انوری .
تا چو قیر است و قار در شب و روز
ساحت و عرصه ٔ قفار و بحار
روز خصمت سیاه باد چو قیر
روی بختت سپید باد چو قار.
امامی هروی .
همیشه تا که به تازی مطر بود باران
چنانکه برف بودبر زبان ترکی قار
دل موافق رایت چو برف باد سپید
رخ مخالف جاهت سیاه باد چو قار.

مختاری .
قارداش =(تر): قارین + داش:برادر،
قازما=(تر):کلنگ.
قابالا=قباله.
قاراما=(تر): پنجه باز روی کسی نشان دادن با مفهوم خاک توسرت.(ساجدی)
قارانقولوق=(تر):تاریکی.
قان= (تر): خون
قان خور= (تر،فا):قان+خور:مجازا قاتل، بی رحم،آدم کش.(ساجدی)
قچ=(تر):میش نر دوساله جنگی.(ساجدی)
پنبه در آتش نهادم من به خویش
درفکندم من قچ نر را به میش.(مولوی)
قالقان= نوعی علف خاردار که انواعی دارد.
قمه=(تر):تیغ، وسیله جنگی، مترادف قدره.(ساجدی)
قمه . [ ق َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نام سلاح است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). قسمی سلاح شبیه به شمشیر ولی کوتاهتر و پهن تر و بدون انحناء.
- قمه زن ؛ کسی که به نذر بروز عاشورا با قمه بر سر خود جراحت وارد کند، با رسومی مخصوص .
- قمه قداره کشیدن ؛ کنایه از شرارت کردن .(دهخدا)
قمیش=(تر):1-نی2-کنایه از مزاحم.(ساجدی)

قولاش=(تر):دراز.بلند.مثال: شاید از داستان کؤراوغلو باشد:
قوربت إلده بیر ایگیدیم توتولوب
قولاش قؤلار دال گردنده چاتیلیب
بازارلاردا قؤل آدینا ساتیلیب.(ساجدی)
قولومبا=(تر):بزرگ،ضمخت.(ساجدی)
قورومساق= قلمساق احتمالا قلوم:(تر):بزرگ+ساق.کسی که ساق بزرگ دارد، کنایه از دییوس،بدکار.(ساجدی)

قوم قوما= قمقمه:(عر):ظرفی فلزی که آب ریزند یا چای دم کنند.(ساجدی)
قمقمه . [ ق ُ ق ُ م َ ] (ع اِ) ظرفی است رویین که مسافر در آن آب ریخته و بر کمر بندد آشامیدن را. نام ظرفی است  کوچک که به فارسی آن را کوزه گویند. (آنندراج ). فلاسک . و آن ظرفی است از شیشه و جیوه که مایع گرم یا سرد را تا مدتی بحال خود نگه می دارد. || ظرف فلزین یا چرمین که مسافر بر کمر بندد یا بر ستور آویزد آب را. (یادداشت مؤلف ). || ظرفی برای آب حلاقان دورگرد را.
- خاله قمقمه ؛ کنایه از زنی کوتاه و فربه . بمزاح به دختری گویند که بار اول چادر چاقچور پوشد. (یادداشت مؤلف ).دهخدا
قؤل چکمک=(تر):امضا کردن، قؤل یعنی بازو که در این ترکیب مجازا یعنی امضا.قدما به امضا کردن این عبارت را بکار می بردند.(ساجدی)
قوربتی=(فا):غربتی،دورازوطن.(ساجدی)
قطمیر=(عر):کنس، کسی که به سختی پول خرج کند. یک بار در قرآن سوره فاطر آیه 13 به معنی پوسته خرما بکاررفته.(ساجدی)
(قِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوست نازکی که بین خرما و هستة آن قرار دارد. 2 - کنایه از: چیز اندک .(معین)
قیر آغاج=(تر):وسیله ای کوچک با دهانه کج که به سر چوبی دراز وصل می شود وبا آن شاخه های در ختان خصوصا درخت تبریزی را قطع می کنند.(ساجدی)
قؤندورما=(تر):ساختگی،جعلی،(ساجدی)
قؤطور=بیماری پوستی که پوست ضخیم شودومو بریزد.=قطور
قؤروق=(قُ رُ. کَ دَ) [ تر - فا. ] (مص م .) جایی را خلوت کردن و مانع ورود دیگران شدن .(معین)
قؤلباق=(تر):قول+باق:بسته ی بازو.النگو(ساجدی)
قوندارا= نوعی کفش قدیمی.(ساجدی)
قؤورد=(تر):گرگ.
قؤرد آغیز= (تر):کسی که لبانش مادرزادی بریده باشد.(ساجدی)

سید جواد ساجدی, [۲۰۲۰/۸/۱۷ ۱۰:۰۰ بعدازظهر]
قؤپوز=(تر)سازعاشقهای آذربایجان.(ساجدی)

قران=1- واحد پول ایران در عهد قاجار واوایل پهلوی معادل ریال.2-
قران . [ ق ِ ] (ع مص ) مقارنه . یار کردن دو چیز را با هم .(منتهی الارب ). || در نزد منجمان از انواع نظر است ، و آن را مقارنه نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به نظر و مقارنه شود

: قران دو ستاره ؛ مقارنه ٔ آن دو. || (اِمص ) حالت به هم آمدن دو ستاره در برجی . (صراح ). اجتماع دو ستاره است غیر از خورشید و ماه در جزء واحد از اجزاء بروج . (ازالنقود العربیه ص 182).

در احکام نجوم چون این کلمه را مطلق گویند مراد اجتماع زحل و مشتری باشد، و چون مقصود اقتران دو کوکب دیگر باشد قید نام کنند. پیوستن دو ستاره به برجی ، و آنکه گویند فلان صاحب قران است یعنی آنکه هنگام ولادت او زحل و مشتری را قران بوده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون از کشف اللغات ).

در اصطلاح نجومی ، بودن دو یا چند کوکب است در یک نقطه ٔ آسمان یا در یک جزء از منطقةالبروج ، و آن بر سه قسم است : قوی ، ضعیف ، متوسط. و رجوع به قران بزرگ و قران کوچک وقران میانه در التفهیم ص 208 و 209 شود :

کسی که بر سر او بگذرد هزار قران

نبیند آن ملک راد را همال و قرین .
فرخی

قؤراضا=قراضه، در ترکی هروسیله کهنه وازکارافتاده.(ساجدی)
قراضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) ریزه های زر و سیم و جز آن که وقت تراشیدن برافتد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
آن غنچه های نستر بادامه های قز شدزرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی .
آن یکی پا نهاده بر سر گنج
وین ز بهر یکی قراضه به رنج .
نظامی .
فروریخت زر او یک انبان نخست
قراضش قراضه درستش درست .
نظامی .
از شادی آن قراضه ای
چندگویی که منم جهان خداوند.
نظامی .
همه عمرش درمی در کف نبوده و قراضه ای در دف . (گلستان ).
|| در اصل لغت ریزه ٔ هر چیز است که از مقراض قطع شده بر زمین افتد. (آنندراج ). مانند

سید جواد ساجدی, [۲۰۲۰/۸/۱۷ ۱۰:۰۰ بعدازظهر]
ٔ جامه یا زر. (از اقرب الموارد). || قراضه ٔ مال ؛ ردی ٔ و پست آن . (از اقرب الموارد).دهخدا 
قئزیلجا=(تر):سرخک

قارتوپی=(تر):سیب زمینی. گرته برداری شده از روسی. در روس قر پوت بوده..ظاهرا در دوره قاجار از امریکا وارد ایران شده.(ساجدی)

قهرمان=(په):معرب کهرمان.(ساجدی)

قهرمان . [ ق َ رَ ] (معرب ، ص ، اِ) وکیل یا امین دخل و خرج . جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست . (اقرب الموارد). || پهلوان . دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگهدارنده ٔ آنچه در تصرف او هست . معرب کهرمان . (آنندراج ). کارفرما. (برهان ) (ناظم الاطباء). ج ، قهارمة. (دزی ج 2 ص 415) :

اگر اشتر و اسب و استر نباشد

کجا قهرمانی بود قهرمان را؟

ناصرخسرو.
|| قوت و زور و قدرت . (ناظم الاطباء). || حاکم و بمعنی حکومت نیز. (آنندراج ). || نام آهنگی در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
قره ش=(تر)سیاه،مجازا سگ سیاه،یا هرحیوانی که سیاه باشد قره ش نام گذارند.(ساجدی)
قره ش دره سی=نام دره ای چسپیده به یکان کهریز(ساجدی)

قاریش=(تر):قریش :وجب

قاریشقا=(تر)مورچه

،قئیش=(تر)کمربند
قیش=(تر):زمستان.

قئیناق=(تر):1-پنجه پرندگان،2-جوشیدن آب.(ساجدی)

قئین=(تر)برادر همسر.
قهقهه=خنده بلند.

قوول=(تر):نوکر، در مناظره ترکی پدر وپسر چنین آمده

پدر:اؤغول دؤل آلما دؤل آلما

دؤلا قؤل اولما قؤل اولما

دؤل ساتار إوین چؤل مؤلونیی

آیریجا دؤنقار پولونی

پسر:دده دؤل آللام دؤل آللام

دؤلا قؤل اوللام قؤل اوللام (ساجدی)
قؤل=(تر):بازو.

 قلاده=(قَ دَ یا دِ) [ ع . قلادة ] (اِ.) 1 - گردن بند. 2 - زنجیری که بر گردن حیوانات یا مجرمین می بندند. 3 - واحدی برای شمارش گربه س انان .(معین)

قاپان=قاپان . (ترکی اِ) قپان . کپان :یکی دیبا فروریزد ز رزمه
یکی دینار برسنجد بقاپان .

عنصری .
رجوع به قپان شود.(دهخدا)

اما عمید ریشه قپان را کپان از لاتین دانسته  که در ست نیست چون قپان قاپان هزار سال است در ادبیا ت ایرانی ثبت شده(ساجدی)

قلم ایله مگ=بریدن،شاید قلمه از ین باشد چون قلمه یعنی در خت تبریزی را قلم می کنند ومی کارند.در مرثیه حضرت ابالفضل ع گویند:

قؤللاری قلم ابالفضل.(ساجدی)

بدین شمشیر هرکو کار کم کرد

قلم شمشیر شد دستش قلم کرد.(خمسه.129)

قئزیل=(تر):قزل.طلا

قزیل=[بافتح اول](تر):کرک،موی بز.(ساجدی)

قاخئش /قاخینج=(تر):دشنام،شماتت.(ساجدی) 
قئیر=(تر):آغ،سفید،شاید از قار یعنی برف باشد.
قیر آت کراوغلو یعنی اسب سفید کوراوغلو.(ساجدی)

قئسیر=(تر): گوسفندی که یک سال نزاییده.یا قوچ ندیده یا دیدن قوچ بی اثر بوده.(ساجدی)

قؤتاز=(تر):دراصل دوغده بیضوی شکل که به طورطبیعی درزیر چانه بعضی گوسفند آویزان است.قوتازمصنوعی را ازپارچه وگاهی ازچوبی که روی آن پارچه دوخته اند می ساختند که ریشه هایی ازآن آویزان می شد ازگردن گاو،گوسفندوشتر می آویختند که به این ریشه ها بونچاق هم می گفتند.(رضوی،  ایل قاراپاپاق، 161)

کاکلی باشدا بوروب باغلامیسان تاج کیمی
او قیزیل ساچدان اونا٬ گوللی قوتاز ایله میسن

(شهریار)
قاچئتما=(تر):ربودن دختر برای عروس که بابارشیق حل می شد.(ساجدی)

قادا=(تر):درد.

ضرب المثل ترکی 167
قادان آلوم/قادان جانیمه.

کنایه از زنده باشی،دردت به جانم.

مترادف:.قادا بالا.(ساجدی)

ضرب المثل ترکی 169

<قادا سی دؤش سون سنین جانیوا>

.قاغا=(کر):کاکا:برادر.(ساجدی)

قاخ=(تر):برگ خشک زرد آلو.(ساجدی)

قره قئید=(تر): برگشت سیاهی

.ضرب المثل ترکی 197

قئشین قره قئیدی گلدی.
.کنایه از آمدن بدبختی وسختی زمستان.قره قیید:برگشت سیاهی وبدبختی.(ساجدی)

سید جواد ساجدی, [۲۰۲۰/۸/۱۷ ۱۰:۰۵ بعدازظهر]
قاوارا:=سوهان جهت تیز کردن داس و....(ساجدی)

قواره:(اسم) [عربی: قُوارَة] ۱. واحد شمارش پارچه به اندازه‌ای که لباس دوخته شود.۲. واحد شمارش زمین به اندازه‌ای که یک بنا در آن ساخته شود.۳. [عامیانه] ظاهر: ریخت و قواره.۴. (صفت) [عامیانه] شایسته؛ متناسب.(عمید)

قازان=(تر):دیگ بزرگ.(ساجدی)

قازانچا=قازان+چه پسوند تصغیر:(تر):دیگ کوچک.(ساجدی)

قایدا= (عر)قاعده.

قری=(تر):پیر.پیر.مترادف :قری وقؤجا.شاید قری مونث وقوجا مذکر است.
ضرب المثل ترکی 203
قؤشا قریه سیز.
کنایه ار هردو تا پیری زنده باشید.جوانمرگ نشوید.
دعا به عروس وداماد.(ساجدی)
قازما=(تر):گلنگ.(ساجدی)
قئیطان=طناب کفش،مجازا رگ
سازاق سازین قوراراق ، قولاقدی سانکی بورور

چکیبدی ایپلیگیمی ، قیریبدی قئیطانیم،(شهریار)