داستان:ذوالقرنین.قسمت دوم
پیام ازساجدی نژاد
شماره :98
داستان:اسکندر ذوالقرنین
قسمت دوم
در داستانهای شفاهی آذربایجان نقل شده اسکندر در سرش دوتاشاخ داشت وهیچ کس جز تراشنده سرش خبر نداشت. واسکندر تراشنده را تهدید کرده بود که اگر این راز را فاش کند سرش را به بادخواهد داد.
لذا تراشنده از طرفی نمی توانست فاش کند واز طرفی نمی توانست خودرا نگه دارد،درنتیجه سرچاهی رفت وسر در چاه کرد وگفت:اسکندرین
ذوالقدرین بورنوزی وار بورنوزی. از چاه نی رویید وکودکان نی ها را بریدند وساز درست کردند ودر آن دمیدند ونی ها آواز سر دادند اسکندری بورنوزی وار بورنوزی.
وبااین صورت راز اسکند فاش شد،این داستان با تغییراتی در خردنامه اسکندری(اقبال نامه)آمده است که در شبهای آینده عرض خواهم کرد...
اما وجه تسمیه ذوالقرنین(اسکندر)از نظر حکیم نظامی گنجوی:
1-چون بر مشرق ومغرب مسلط بود.
که صاحب دوقرنش بدان بودنام
که برمشرق ومغرب آورد گام
2-دودستی تیغ می زد.
به قول دگر آنکه برجای جم
دودستی زدی تیغ چون صبحدم
3-پشت سرش دوگیسوی پیچیده داشت.
به قول دگر کو بسیجیده داشت
دوگیسوی پس پشت پیچیده داشت
4-درخواب دوقرن فلک را از آفتاب گرفت.
همان قول دیگر که در وقت خواب
دوقرن فلک بستد از آفتاب
5-دو عمر یادوقرن زیست.
دگرداستانی زد آموزگار
که عمرش دوقرن آمد از روزگار
6-بعد از مرگ اسکندر یونانیان هیکلی از ش ساختند ودوشاخ برآن گذاشتند که نماد دوفرشته بود که عربها بعد فکر کردند اسکندر شاخ داشته
دگر گونه گوید جهان فیلسوف
ابومعشراندر کتاب الوف....
دوقرن از هیکل انگیخته
براولاجوردوزر آمیخته
لقب کردشان مرد هیئت شناس
دوفرخ فرشته زروی قیاس..
گمان بودشان کآنچه قرنش دراست
نه فرخ فرشته که اسکندر است
7-اسکندر گوشهای درازی داشت. که تراشنده باگفتن به چاه فاش شد
جز این گفت بامن خداوند هوش
که بیرون از اندازه بودش دوگوش....
ادامه داستان فردا شب
منبع:پنج گنج (خمسه)نظامی گنجوی، اقبال نامه صفحه 1185
ادامه دارد...
ساجدی نژاد1399/3/18